[اسم]

curb

/kɜrb/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جدول کنار خیابان لبه جوی کنار خیابان

معادل ها در دیکشنری فارسی: جدول
[فعل]

to curb

/kɜrb/
فعل گذرا
[گذشته: curbed] [گذشته: curbed] [گذشته کامل: curbed]

2 کنترل کردن جلوگیری کردن، محدود کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ممانعت کردن
مترادف و متضاد check control restrain
  • 1.Apparently, this pill curbs your appetite.
    1. ظاهراً این قرص، اشتهای شما را کنترل می‌کند.
  • 2.He needs to learn to curb his temper.
    2. او باید یاد بگیرد عصبانیتش را کنترل کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان