[فعل]

to dangle

/ˈdæŋgəl/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: dangled] [گذشته: dangled] [گذشته کامل: dangled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 آویزان بودن آویزان کردن، تاب خوردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: آویزان شدن آویختن
  • 1.a long chain dangled from his belt.
    1. زنجیر بلندی از کمربند او آویزان بود.
  • 2.I like to sit on the edge and dangle my feet in the water.
    2. دوست دارم روی لبه (اسکله یا سکو) بنشینم و پاهایم را در آب آویزان کنم [پاهایم را در آب فرو برم].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان