Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . آویزان بودن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to dangle
/ˈdæŋgəl/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: dangled]
[گذشته: dangled]
[گذشته کامل: dangled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
آویزان بودن
آویزان کردن، تاب خوردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آویزان شدن
آویختن
1.a long chain dangled from his belt.
1. زنجیر بلندی از کمربند او آویزان بود.
2.I like to sit on the edge and dangle my feet in the water.
2. دوست دارم روی لبه (اسکله یا سکو) بنشینم و پاهایم را در آب آویزان کنم [پاهایم را در آب فرو برم].
تصاویر
کلمات نزدیک
dangerously
dangerous
danger money
danger
dang
dangle a carrot in front of someone
dangling
daniel
danielle
daniels
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان