[فعل]

to dawn on

/dɔn ɑn/
فعل گذرا
[گذشته: dawned on] [گذشته: dawned on] [گذشته کامل: dawned on]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 به ذهن خطور کردن متوجه شدن

مترادف و متضاد dawn upon
  • 1.I was about to pay for the shopping when it suddenly dawned on me that I'd left my wallet at home.
    1. می‌خواستم پول خریدهایم را بپردازم که ناگهان متوجه شدم کیف پولم را در خانه جاگذاشته‌ام.
  • 2.Suddenly it dawned on me that they couldn't possibly have met before.
    2. ناگهان متوجه شدم که امکان نداشت آنها قبلاً همدیگر را دیده باشند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان