Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . گیج کردن
2 . گیجی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to daze
/deɪz/
فعل گذرا
[گذشته: dazed]
[گذشته: dazed]
[گذشته کامل: dazed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
گیج کردن
مات و مبهوت کردن
مترادف و متضاد
knock out
stun
stupefy
1.The severity of the blow dazed the fighter and led to his defeat.
1. شدت ضربه بوکسور را گیج کرد و منجر به شکستش شد.
[اسم]
daze
/deɪz/
قابل شمارش
2
گیجی
منگی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خیرگی
منگی
مترادف و متضاد
confusion
haze
state of shock
stupor
1.he was walking around in a daze.
1. او با گیجی داشت به این طرف و آن طرف می رفت.
2.I was in a daze, and walked into the street without looking.
2. من گیج بودم و بدون نگاه کردن وارد خیابان شدم.
تصاویر
کلمات نزدیک
daytime
daylight saving time
daylight robbery
daylight
daydreaming
dazed
dazzle
dazzling
dble
dc
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان