Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . قرارداد
2 . مقدار (زیاد)
3 . رفتار
4 . پخش کارت (ورقبازی)
5 . خرید و فروش کردن (مواد مخدر و ...)
6 . ورق دادن (بازی ورق)
7 . رسیدگی کردن
8 . قبوله
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
deal
/diːl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
قرارداد
معامله
معادل ها در دیکشنری فارسی:
معامله
مترادف و متضاد
agreement
contract
1.A deal was struck after lengthy negotiations.
1. بعد از مذاکرات طولانی قراردادی بسته شد.
2.The deal fell through.
2. قرارداد فسخ شد.
to make/conclude/close/sign a deal (with someone)
(با کسی) قرارداد بستن/امضا کردن
1. We weren't able to close the deal.
1. ما نتوانستیم قرارداد ببندیم.
2. You made a deal with us.
2. تو با ما قرارداد بستی.
to do/cut a deal (with someone)
قرارداد بستن (با کسی)
1. Did you cut a deal?
1. قرارداد بستی؟
2. We did a deal with the management on overtime.
2. ما سر اضافهکاری با مدیریت قرارداد بستیم.
to get a good deal on something
برای خرید چیزی معامله خوبی کردن/چیزی را ارزان خریدن
I got a good deal on the car.
من برای خرید آن اتومبیل معامله خوبی کردم [آن اتومبیل را ارزان خریدم].
2
مقدار (زیاد)
a good/great deal
مقدار زیاد
1. He lost a great deal of money.
1. او مقدار زیادی پول از دست داد.
2. She spends a good deal of her time in Glasgow.
2. او مقدار زیادی از وقت خود را در "گلاسگو" سپری میکند.
3
رفتار
طرز برخورد
مترادف و متضاد
treatment
raw/rough deal
رفتار نامناسب/ناخوشایند
They knew they'd been given a raw/rough deal.
آنها میدانستند که با آنها رفتار نامناسبی شده است.
square deal
طرز برخورد منصفانه
All the workers want is a square deal, but their boss underpays them.
تمام چیزی که کارگران میخواهند، طرز برخورد منصفانه است، اما رئیسشان به آنها کم حقوق میدهد.
a new deal
طرز برخورد جدید (بهتر و منصفانهتر)
If elected, the governor has promised a new deal for teachers.
اگر انتخاب شود، فرماندار قول طرز برخورد جدیدی را با معلمان داده است.
4
پخش کارت (ورقبازی)
دست دادن
1."Time for one more game." "All right. Whose deal?"
1. «وقت یک دست دیگر است.» «بسیار خب. چه کسی دست میدهد؟ »
2.It's your deal.
2. نوبت توست که دست دهی.
[فعل]
to deal
/diːl/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: dealed]
[گذشته: dealed]
[گذشته کامل: dealed]
صرف فعل
5
خرید و فروش کردن (مواد مخدر و ...)
داد و ستد کردن، کاسبی کردن
مترادف و متضاد
buy and sell
trade in
1.You can often see people dealing openly on the streets.
1. شما میتوانید اغلب افرادی را در خیابانها ببینید که آشکاراً مواد مخدر خرید و فروش میکنند.
to deal drugs
مواد مخدر خرید و فروش کردن
I certainly don't deal drugs.
من قطعاً مواد مخدر خرید و فروش نمیکنم.
to deal in something
چیزی خرید و فروش کردن
1. Directors were prohibited from dealing in the company's shares.
1. مدیران از خرید و فروش سهام شرکت منع شده بودند.
2. She deals in gold.
2. او طلا خرید و فروش میکند.
3. The company deals in computer software.
3. این شرکت، نرمافزار رایانهای خرید و فروش میکند.
to deal with something
با چیزی داد و ستد کردن
It's such a pain dealing with that company. They sent us the wrong size T-shirts and then took weeks to issue a refund.
داد و ستد کردن با آن شرکت خیلی آزاردهنده است. آنها تیشرتهایی با سایز اشتباه برایمان فرستادند و سپس هفتهها طول کشید تا هزینه آن را بازپرداخت کنند.
6
ورق دادن (بازی ورق)
کارت پخش کردن
مترادف و متضاد
distribute
give out
hand out
to deal somebody something (a card)
به کسی ورق دادن
1. He dealt me two aces.
1. او به من دو ورق آس داد.
2. I was dealt four aces.
2. به من چهار تا ورق آس داده شد.
to deal something (out) to somebody
به کسی ورق دادن
Start by dealing out ten cards to each player.
با دادن ده ورق به هر بازیکن شروع کنید.
7
رسیدگی کردن
(به چیزی) پرداختن، سروکار داشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خرید و فروش کردن
معامله کردن
مترادف و متضاد
handle
manage
to deal with somebody/something
با کسی/چیزی سروکار داشتن/به کسی/چیزی پرداختن
1. I'll deal with the construction problems at the house—you go on ahead to work.
1. من به مشکلات ساختوساز خانه رسیدگی میکنم؛ تو برو سر کار.
2. Our firm deals with customers all over the world.
2. شرکت ما با مشتریانی از سراسر دنیا سروکار دارد.
3. Your term paper must deal with the major themes of modernism and link them to your chosen text.
3. مقاله ترم شما باید به موضوعات اصلی مدرنیسم بپردازد و آنها را به متن انتخابی شما ارتباط دهد.
[حرف ندا]
deal
/diːl/
8
قبوله
باشه، موافقم
1."OK, you go your way and I'll go mine. Deal?" "Yeah, it's a deal."
1. «باشه، تو راه خودت را برو و منم راه خودم را. قبوله؟» «آره، قبوله.»
تصاویر
کلمات نزدیک
deafness
deafening sound
deafening
deafen
deaf-mute
deal out
deal with
dealer
dealership
dealing
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان