[اسم]

deal

/diːl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 قرارداد معامله

معادل ها در دیکشنری فارسی: معامله
مترادف و متضاد agreement contract
  • 1.A deal was struck after lengthy negotiations.
    1. بعد از مذاکرات طولانی قراردادی بسته شد.
  • 2.The deal fell through.
    2. قرارداد فسخ شد.
to make/conclude/close/sign a deal (with someone)
(با کسی) قرارداد بستن/امضا کردن
  • 1. We weren't able to close the deal.
    1. ما نتوانستیم قرارداد ببندیم.
  • 2. You made a deal with us.
    2. تو با ما قرارداد بستی.
to do/cut a deal (with someone)
قرارداد بستن (با کسی)
  • 1. Did you cut a deal?
    1. قرارداد بستی؟
  • 2. We did a deal with the management on overtime.
    2. ما سر اضافه‌کاری با مدیریت قرارداد بستیم.
to get a good deal on something
برای خرید چیزی معامله خوبی کردن/چیزی را ارزان خریدن
  • I got a good deal on the car.
    من برای خرید آن اتومبیل معامله خوبی کردم [آن اتومبیل را ارزان خریدم].

2 مقدار (زیاد)

a good/great deal
مقدار زیاد
  • 1. He lost a great deal of money.
    1. او مقدار زیادی پول از دست داد.
  • 2. She spends a good deal of her time in Glasgow.
    2. او مقدار زیادی از وقت خود را در "گلاسگو" سپری می‌کند.

3 رفتار طرز برخورد

مترادف و متضاد treatment
raw/rough deal
رفتار نامناسب/ناخوشایند
  • They knew they'd been given a raw/rough deal.
    آن‌ها می‌دانستند که با آنها رفتار نامناسبی شده است.
square deal
طرز برخورد منصفانه
  • All the workers want is a square deal, but their boss underpays them.
    تمام چیزی که کارگران می‌خواهند، طرز برخورد منصفانه است، اما رئیسشان به آن‌ها کم حقوق می‌دهد.
a new deal
طرز برخورد جدید (بهتر و منصفانه‌تر)
  • If elected, the governor has promised a new deal for teachers.
    اگر انتخاب شود، فرماندار قول طرز برخورد جدیدی را با معلمان داده است.

4 پخش کارت (ورق‌بازی) دست دادن

  • 1."Time for one more game." "All right. Whose deal?"
    1. «وقت یک دست دیگر است.» «بسیار خب. چه کسی دست می‌دهد؟ »
  • 2.It's your deal.
    2. نوبت توست که دست دهی.
[فعل]

to deal

/diːl/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: dealed] [گذشته: dealed] [گذشته کامل: dealed]

5 خرید و فروش کردن (مواد مخدر و ...) داد و ستد کردن، کاسبی کردن

مترادف و متضاد buy and sell trade in
  • 1.You can often see people dealing openly on the streets.
    1. شما می‌توانید اغلب افرادی را در خیابان‌ها ببینید که آشکاراً مواد مخدر خرید و فروش می‌کنند.
to deal drugs
مواد مخدر خرید و فروش کردن
  • I certainly don't deal drugs.
    من قطعاً مواد مخدر خرید و فروش نمی‌کنم.
to deal in something
چیزی خرید و فروش کردن
  • 1. Directors were prohibited from dealing in the company's shares.
    1. مدیران از خرید و فروش سهام شرکت منع شده بودند.
  • 2. She deals in gold.
    2. او طلا خرید و فروش می‌کند.
  • 3. The company deals in computer software.
    3. این شرکت، نرم‌افزار رایانه‌ای خرید و فروش می‌کند.
to deal with something
با چیزی داد و ستد کردن
  • It's such a pain dealing with that company. They sent us the wrong size T-shirts and then took weeks to issue a refund.
    داد و ستد کردن با آن شرکت خیلی آزاردهنده است. آن‌ها تی‌شرت‌هایی با سایز اشتباه برایمان فرستادند و سپس هفته‌ها طول کشید تا هزینه آن را بازپرداخت کنند.

6 ورق دادن (بازی ورق) کارت پخش کردن

مترادف و متضاد distribute give out hand out
to deal somebody something (a card)
به کسی ورق دادن
  • 1. He dealt me two aces.
    1. او به من دو ورق آس داد.
  • 2. I was dealt four aces.
    2. به من چهار تا ورق آس داده شد.
to deal something (out) to somebody
به کسی ورق دادن
  • Start by dealing out ten cards to each player.
    با دادن ده ورق به هر بازیکن شروع کنید.

7 رسیدگی کردن (به چیزی) پرداختن، سروکار داشتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خرید و فروش کردن معامله کردن
مترادف و متضاد handle manage
to deal with somebody/something
با کسی/چیزی سروکار داشتن/به کسی/چیزی پرداختن
  • 1. I'll deal with the construction problems at the house—you go on ahead to work.
    1. من به مشکلات ساخت‌وساز خانه رسیدگی می‌کنم؛ تو برو سر کار.
  • 2. Our firm deals with customers all over the world.
    2. شرکت ما با مشتریانی از سراسر دنیا سروکار دارد.
  • 3. Your term paper must deal with the major themes of modernism and link them to your chosen text.
    3. مقاله ترم شما باید به موضوعات اصلی مدرنیسم بپردازد و آنها را به متن انتخابی شما ارتباط دهد.
[حرف ندا]

deal

/diːl/

8 قبوله باشه، موافقم

  • 1."OK, you go your way and I'll go mine. Deal?" "Yeah, it's a deal."
    1. «باشه، تو راه خودت را برو و منم راه خودم را. قبوله؟» «آره، قبوله.»
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان