Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . شرح دادن
2 . تعیین کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to define
/dəˈfɑɪn/
فعل گذرا
[گذشته: defined]
[گذشته: defined]
[گذشته کامل: defined]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
شرح دادن
توصیف کردن، تعریف کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تعریف کردن
معنی کردن
مترادف و متضاد
explain
expound
interpret
to define something
چیزی را شرح دادن
1. The contract seeks to define the client's obligations.
1. این قرارداد میخواهد وظایف مشتریان را شرح دهد.
2. Your duties are clearly defined in the contract.
2. وظایف شما در قرارداد مشخصاً شرح داده شدهاست.
to define something as something
چیزی را بهعنوان چیزی تعریف کردن
Life imprisonment is defined as 60 years under state law.
حبس ابد بر اساس قانون ایالت بهعنوان 60 سال تعریف شدهاست.
2
تعیین کردن
مشخص کردن، معین کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مشخص کردن
مترادف و متضاد
determine
establish
fix
to define something
چیزی را مشخص کردن
We should define the boundaries.
باید حد و مرزها را مشخص کنیم.
to define what/how…
مشخص کردن اینکه چه/چطور و...
It is difficult to define what makes him so popular.
مشخص کردن اینکه چه چیزی باعث محبوبیت زیاد او شده کار دشواری است.
تصاویر
کلمات نزدیک
defile
deficit
deficient
deficiency
defibrillator
defined
definite
definite article
definitely
definition
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان