Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . به تصویر کشیدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to depict
/dɪˈpɪkt/
فعل گذرا
[گذشته: depicted]
[گذشته: depicted]
[گذشته کامل: depicted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
به تصویر کشیدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تصویر کردن
توصیف کردن
formal
مترادف و متضاد
describe
picture
portray
1.Mr. Salinger depicted the juvenile character with great accuracy.
1. آقای "سلینجر" شخصیت کودکانه را با جزئیات بسیار به تصویر کشید.
2.The artist and the author both tried to depict the sunset's beauty.
2. نقاش و نویسنده هر دو سعی کردند زیبایی غروب خورشید را به تصویر بکشند.
تصاویر
کلمات نزدیک
dependent
dependency
dependence
dependant
dependably
depiction
depilation
depilator
depilatory
deplane
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان