[فعل]

to deplete

/dɪˈplit/
فعل گذرا
[گذشته: depleted] [گذشته: depleted] [گذشته کامل: depleted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تمام کردن تهی کردن، به ته رساندن

  • 1.She depleted all of her savings to buy the word processor.
    1. او همه پس اندازش را به خاطر خریدن پردازشگر تمام کرد.
  • 2.The illness depletes the body of important vitamins.
    2. آن بیماری بدن را از ویتامین های مهم تهی می کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان