[اسم]

deterrent

/dɪˈtɜrrənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بازدارنده وابسته به تسلیحات

معادل ها در دیکشنری فارسی: بازدارنده عامل بازدارنده
مترادف و متضاد discouragement hindrance impediment incentive
  • 1.Britain's nuclear deterrent
    1. سلاح (بازدار) هسته‌ای بریتانیا
  • 2.cameras are a major deterrent to crime.
    2. دوربین‌ها بازدارنده عمده‌ای در وقوع جرم و جنایت هستند.
[صفت]

deterrent

/dɪˈtɜrrənt/
قابل مقایسه

2 بازدارنده

معادل ها در دیکشنری فارسی: بازدارنده
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان