[فعل]

to detonate

/ˈdɛtəˌneɪt/
فعل ناگذر
[گذشته: detonated] [گذشته: detonated] [گذشته کامل: detonated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 منفجر شدن

مترادف و متضاد explode
  • 1.The mine detonated, killing five soldiers.
    1. مین [نقب] منفجر شد، (و) هفت سرباز کشته شدند.

2 منفجر کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ترکاندن
  • 1.Terrorists detonated a bomb in the capital.
    1. تروریست‌ها، بمبی در پایتخت منفجر کردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان