Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . کشف کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to discover
/dɪˈskʌv.ər/
فعل گذرا
[گذشته: discovered]
[گذشته: discovered]
[گذشته کامل: discovered]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
کشف کردن
پیدا کردن، یافتن، فهمیدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آگاه شدن
پی بردن
پیدا کردن
یافتن
کشف کردن
مترادف و متضاد
come across
find
find out
learn
locate
conceal
hide
to discover something
چیزی را کشف کردن
1. We must discover a way out here.
1. باید یک راه خروج [فرار] از اینجا پیدا کنیم.
2. Who discovered America?
2. چه کسی امریکا را کشف کرد؟
to discover somebody/something
کسی/چیزی را پیدا کردن
We discovered this beach while we were sailing around the island.
ما این ساحل را هنگام گشت زدن حول جزیره پیدا کردیم.
to discover somebody/something doing something
کسی/چیزی را هنگام انجام کاری پیدا کردن
He was discovered hiding in a shed.
او پنهان شده در یک آلونک پیدا شد.
to discover somebody/something +adj
کسی/چیزی را به حالتی پیدا کردن
She was discovered dead at her home in Leeds.
او مرده در خانهاش در شهر لیدز پیدا شد.
to discover that…
پی بردن به اینکه...
It was a shock to discover that he couldn’t read.
شوکه کننده بود که پی بردیم او نمیتواند بخواند.
to discover why/how…
پی بردن به اینکه چرا/چگونه و...
We never did discover why she gave up her job.
ما هیچوقت پی نبردیم چرا او از شغلش انصراف داد.
تصاویر
کلمات نزدیک
discourtesy
discourteous
discourse
discouraging
discouragement
discoverer
discovery
discredit
discreet
discreetly
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان