[فعل]

to displace

/dɪˈspleɪs/
فعل گذرا
[گذشته: displaced] [گذشته: displaced] [گذشته کامل: displaced]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جایگزین کردن جانشین کردن

مترادف و متضاد substitute
  • 1.He believes that books have been displaced by the electronics.
    1. او معتقد است که وسایل الکترونیکی [تلویزیون و...] جایگزین کتاب شده‌اند.

2 بیرون راندن (به‌زور)

  • 1.Around 10,000 people have been displaced by the fighting.
    1. حدود 10،000 نفر به خاطر جنگ بیرون رانده شده‌اند.

3 جابه‌جا کردن جای چیزی را عوض کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: جابه‌جا کردن
مترادف و متضاد relocate
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان