[فعل]

to ditch

/dɪtʃ/
فعل گذرا
[گذشته: ditched] [گذشته: ditched] [گذشته کامل: ditched]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نرفتن پیچاندن

informal
to ditch school
مدرسه را پیچاندن [به مدرسه نرفتن]

2 به‌اجبار (روی آب) فرود آمدن (هواپیما و...) به‌اجبار نشاندن (روی آب)

  • 1.Two balloonists had to ditch during the race.
    1. دو بالون‌سوار مجبور شدند در طول مسابقه به‌اجبار در آب فرود بیایند.
[اسم]

ditch

/dɪtʃ/
قابل شمارش

3 جوی آب نهر

معادل ها در دیکشنری فارسی: گودال
  • 1.she rescued an animal from a ditch.
    1. او حیوانی را از یک جوی آب نجات داد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان