Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . نرفتن
2 . بهاجبار (روی آب) فرود آمدن (هواپیما و...)
3 . جوی آب
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to ditch
/dɪtʃ/
فعل گذرا
[گذشته: ditched]
[گذشته: ditched]
[گذشته کامل: ditched]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
نرفتن
پیچاندن
informal
to ditch school
مدرسه را پیچاندن [به مدرسه نرفتن]
2
بهاجبار (روی آب) فرود آمدن (هواپیما و...)
بهاجبار نشاندن (روی آب)
1.Two balloonists had to ditch during the race.
1. دو بالونسوار مجبور شدند در طول مسابقه بهاجبار در آب فرود بیایند.
[اسم]
ditch
/dɪtʃ/
قابل شمارش
3
جوی آب
نهر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
گودال
1.she rescued an animal from a ditch.
1. او حیوانی را از یک جوی آب نجات داد.
تصاویر
کلمات نزدیک
disused
disuse
disulfide
disturbing
disturbed
ditheism
dither
ditto
ditty
diuretic
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان