[فعل]

to divest

/daɪˈvɛst/
فعل گذرا
[گذشته: divested] [گذشته: divested] [گذشته کامل: divested]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 محروم کردن

مترادف و متضاد deprive
  • 1.You shall never divest me of my right to free speech.
    1. تو هرگز مرا از حق آزادی بیان محروم نخواهی کرد.

2 بی‌بهره کردن (از رتبه، مقام و غیره) (از شر چیزی) رها کردن، سلب کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: سلب کردن
مترادف و متضاد rid
to divest oneself of something
خود را از چیزی بی‌بهره کردن

3 لباس درآوردن جامه کندن

مترادف و متضاد strip undress
  • 1.She divested him of his jacket.
    1. او کتش را درآورد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان