Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . جدا کردن
2 . تقسیم کردن
3 . تقسیم شدن
4 . فاصله
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to divide
/dɪˈvɑɪd/
فعل گذرا
[گذشته: divided]
[گذشته: divided]
[گذشته کامل: divided]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
جدا کردن
مجزا کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جدا کردن
سوا کردن
to divide something from something
چیزی را از چیزی جدا کردن
There's a narrow alley which divides our house from the one next door.
یک کوچه باریک است که خانه ما را از خانه کناری [مجاور] جدا میکند.
2
تقسیم کردن
تقسیم کردن (ریاضی)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بخش کردن
تقسیم کردن
نصف کردن
عاد کردن
قسمت کردن
مترادف و متضاد
dissect
split
join
unify
1.36 divided by 4 is 9.
1. 36 تقسیم بر 4، میشود 9.
to divide something into something
چیزی را به چیزی تقسیم کردن
The teacher divided the class into groups of three.
آن معلم، کلاس را به گروههای سه نفری تقسیم کرد.
to divide something (up/out)
چیزی را تقسیم کردن
1. How shall we divide this pie?
1. این کیک را چطوری تقسیم کنیم؟
2. Jack divided up the rest of the cash.
2. "جیک" باقی پول را تقسیم کرد.
3
تقسیم شدن
1.The cells began to divide rapidly.
1. سلولها بهسرعت شروع به تقسیم شدن کردند.
to divide into something
به چیزی تقسیم شدن
Here, the river divides into three channels.
در اینجا، رودخانه به سه آبراه تقسیم میشود.
[اسم]
divide
/dɪˈvɑɪd/
قابل شمارش
4
فاصله
مرز
1.Because of debt repayments, the divide between rich and poor countries is continuing to grow.
1. به خاطر بازپرداخت بدهی، فاصله بین ثروتمندان و فقرا همچنان دارد بیشتر میشود.
تصاویر
کلمات نزدیک
divest
divertissement
divertimento
divert
diversity
divided
divided highway
dividend
dividers
dividing line
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان