[فعل]

to divide

/dɪˈvɑɪd/
فعل گذرا
[گذشته: divided] [گذشته: divided] [گذشته کامل: divided]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جدا کردن مجزا کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: جدا کردن سوا کردن
to divide something from something
چیزی را از چیزی جدا کردن
  • There's a narrow alley which divides our house from the one next door.
    یک کوچه باریک است که خانه ما را از خانه کناری [مجاور] جدا می‌کند.

2 تقسیم کردن تقسیم کردن (ریاضی)

مترادف و متضاد dissect split join unify
  • 1.36 divided by 4 is 9.
    1. 36 تقسیم بر 4، می‌شود 9.
to divide something into something
چیزی را به چیزی تقسیم کردن
  • The teacher divided the class into groups of three.
    آن معلم، کلاس را به گروه‌های سه نفری تقسیم کرد.
to divide something (up/out)
چیزی را تقسیم کردن
  • 1. How shall we divide this pie?
    1. این کیک را چطوری تقسیم کنیم؟
  • 2. Jack divided up the rest of the cash.
    2. "جیک" باقی پول را تقسیم کرد.

3 تقسیم شدن

  • 1.The cells began to divide rapidly.
    1. سلول‌ها به‌سرعت شروع به تقسیم شدن کردند.
to divide into something
به چیزی تقسیم شدن
  • Here, the river divides into three channels.
    در اینجا، رودخانه به سه آبراه تقسیم می‌شود.
[اسم]

divide

/dɪˈvɑɪd/
قابل شمارش

4 فاصله مرز

  • 1.Because of debt repayments, the divide between rich and poor countries is continuing to grow.
    1. به خاطر بازپرداخت بدهی، فاصله بین ثروتمندان و فقرا همچنان دارد بیشتر می‌شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان