[فعل]

to drag

/dræg/
فعل گذرا
[گذشته: dragged] [گذشته: dragged] [گذشته کامل: dragged]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 روی زمین کشیدن کشاندن

معادل ها در دیکشنری فارسی: کشاندن
مترادف و متضاد pull
  • 1.Pick the chair up instead of dragging it behind you!
    1. صندلی را بلند کن به جای آنکه آن را پشت سرت روی زمین بکشی!

2 به آرامی سپری شدن

  • 1.Time drags when you’re waiting for a bus.
    1. وقتی که منتظر اتوبوس هستی، زمان به آرامی سپری می‌شود.

3 کسی را به زور به جایی آوردن

  • 1.I had to drag him to the party.
    1. مجبور شدم به زور او را به مهمانی بیاورم.
توضیحاتی در رابطه با drag
واژه drag در این مفهوم به معنای کسی را بدون میلش به زور به جایی بردن است.

4 درگ کردن (کامپیوتر) کشیدن فایل

[اسم]

drag

/dræg/
غیرقابل شمارش

5 آدم کسل‌کننده چیز خسته‌کننده

informal
مترادف و متضاد bore
  • 1.This party is a drag.
    1. این مهمانی، یک مهمانی کسالت‌آور است.

6 پک (از سیگار و ...)

معادل ها در دیکشنری فارسی: پک
informal
مترادف و متضاد draw

7 عمل کشیدن

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان