[اسم]

drug

/drʌg/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دارو

معادل ها در دیکشنری فارسی: دارو
  • 1.He takes several drugs for his condition.
    1. او برای وضعیت پزشکی‌اش [بیماری‌اش] چندین دارو مصرف می‌کند.
a prescription drug
داروی تجویزی
pain-killing drugs
داروهای مسکن

2 ماده مخدر

معادل ها در دیکشنری فارسی: مواد مخدر ماده مخدر
drug addiction
اعتیاد به ماده مخدر
a drug addict
معتاد به ماده مخدر
doing drugs
مصرف مواد مخدر
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان