[اسم]

ease

/iːz/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 آسانی

معادل ها در دیکشنری فارسی: آسانی آسودگی راحتی سادگی سهولت
  • 1.She won the 400m race with ease.
    1. او در مسابقه دو 400 متر به آسانی پیروز شد.
[فعل]

to ease

/iːz/
فعل گذرا
[گذشته: eased] [گذشته: eased] [گذشته کامل: eased]

2 آرام کردن تسکین دادن

  • 1.This should ease the pain.
    1. این باید درد را تسکین دهد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان