[اسم]

element

/ˈel.ə.mənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 عنصر (شیمی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: عنصر آخشیج

2 محیط زیست محیط مطلوب

  • 1.City dwellers are out of their element in the country.
    1. شهرنشینان در روستا از محیط طبیعی خود خارج هستند.

3 رکن عنصر، جزء، بخش

معادل ها در دیکشنری فارسی: اُسطُقُس
مترادف و متضاد component constituent
  • 1.Hard work and perseverance are the basic elements of success.
    1. تلاش و پشتکار رکن‌های [عناصر] اصلی موفقیت هستند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان