[فعل]

to embark

/ɪmˈbɑːrk/
فعل ناگذر
[گذشته: embarked] [گذشته: embarked] [گذشته کامل: embarked]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شروع کردن آغاز کردن

formal
  • 1.She is about to embark on a teaching career.
    1. او در آستانه شروع کردن کار تدریسش است.

2 سوار کشتی یا هواپیما شدن

مترادف و متضاد disembark
  • 1.He embarked for India in 1817.
    1. او در سال 1817 به مقصد هندوستان سوار کشتی شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان