Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . شروع کردن
2 . سوار کشتی یا هواپیما شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to embark
/ɪmˈbɑːrk/
فعل ناگذر
[گذشته: embarked]
[گذشته: embarked]
[گذشته کامل: embarked]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
شروع کردن
آغاز کردن
formal
1.She is about to embark on a teaching career.
1. او در آستانه شروع کردن کار تدریسش است.
2
سوار کشتی یا هواپیما شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
راهی شدن
رهسپار شدن
سوار شدن
سوار هواپیما شدن
سوار کشتی شدن
مترادف و متضاد
disembark
1.He embarked for India in 1817.
1. او در سال 1817 به مقصد هندوستان سوار کشتی شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
embargo
embankment dam
embankment
embalm
emasculate
embarkation
embarrass
embarrassed
embarrassing
embarrassment
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان