Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . شامل شدن
2 . مظهر (چیزی) بودن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to embody
/ɪmˈbɑːdi/
فعل گذرا
[گذشته: embodied]
[گذشته: embodied]
[گذشته کامل: embodied]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
شامل شدن
در برگرفتن
formal
مترادف و متضاد
contain
include
1.This model embodies many new features.
1. این نمونه شامل ویژگیهای جدید بسیاری است.
2
مظهر (چیزی) بودن
مترادف و متضاد
represent
a politician who embodied the hopes of black youth
یک سیاستمدار که مظهر امید جوانان سیاهپوست بود
تصاویر
کلمات نزدیک
embodiment
emblem
emblazoned
embittered
embitter
embolism
emboss
embrace
embroider
embroidered
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان