[فعل]

to embody

/ɪmˈbɑːdi/
فعل گذرا
[گذشته: embodied] [گذشته: embodied] [گذشته کامل: embodied]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شامل شدن در برگرفتن

formal
مترادف و متضاد contain include
  • 1.This model embodies many new features.
    1. این نمونه شامل ویژگی‌های جدید بسیاری است.

2 مظهر (چیزی) بودن

مترادف و متضاد represent
a politician who embodied the hopes of black youth
یک سیاستمدار که مظهر امید جوانان سیاه‌پوست بود
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان