[فعل]

to embrace

/ɪmˈbreɪs/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: embraced] [گذشته: embraced] [گذشته کامل: embraced]

1 در آغوش کشیدن بغل کردن

formal
مترادف و متضاد hold in one's arms hug
  • 1.After having been rivals for years, the two men embraced.
    1. دو مرد پس از سال‌ها رقیب هم بودن (یکدیگر را) در آغوش کشیدند.
  • 2.The young girl was bewildered when the stranger embraced her.
    2. دختر جوان گیج شد، وقتی مرد غریبه او را در آغوش کشید.

2 پذیرفتن (با آغوش باز)

formal
مترادف و متضاد accept support welcome reject
  • 1.This was an opportunity that he would embrace.
    1. این موقعیتی بود که او با آغوش باز می‌پذیرفت.
[اسم]

embrace

/ɪmˈbreɪs/
قابل شمارش

3 آغوش

معادل ها در دیکشنری فارسی: آغوش
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان