[فعل]

to embroider

/ɪmˈbrɔɪdər/
فعل گذرا
[گذشته: embroidered] [گذشته: embroidered] [گذشته کامل: embroidered]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 گلدوزی کردن

  • 1.She embroidered tiny flowers on the baby's scarf.
    1. او گل های کوچکی روی شال نوزاد گلدوزی کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان