[اسم]

engagement

/ɪnˈɡeɪdʒmənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نامزدی عقد

معادل ها در دیکشنری فارسی: نامزدی
  • 1.She has broken off her engagement to Charles.
    1. او نامزدی‌اش با "چارلز" را بهم زد.
a long engagement
دوران نامزدی طولانی
an engagement party
جشن عقد

2 درگیری جنگ

معادل ها در دیکشنری فارسی: درگیری
formal
  • 1.The general tried to avoid an engagement with the enemy.
    1. فرمانده تلاش کرد از درگیری با دشمن دوری کند.

3 مشارکت ارتباط، تعامل

مترادف و متضاد participation
Britain's continued engagement in open trading
مشارکت مداوم بریتانیا در تجارت آزاد
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان