[فعل]

to engage

/ɛnˈgeɪʤ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: engaged] [گذشته: engaged] [گذشته کامل: engaged]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مشغول شدن درگیر کردن، درگیر شدن

formal
مترادف و متضاد involve disengage
to engage something
چیزی را درگیر کردن
  • It is a movie that engages both the mind and the eye.
    این فیلمی است که هم ذهن و هم چشم را درگیر می‌کند.
to engage in something
مشغول انجام کاری شدن
  • 1. The debate about food safety has engaged the whole nation.
    1. مناظره راجع به امنیت غذایی تمام ملت را درگیر کرده است.
  • 2. They engaged in a comfortable level of physical activity.
    2. آنها مشغول انجام سطح آسانی از فعالیت‌های فیزیک شدند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان