[اسم]

equipment

/ɪˈkwɪp.mənt/
غیرقابل شمارش

1 وسایل ابزار

معادل ها در دیکشنری فارسی: تجهیزات دم و دستگاه وسیله لوازم
مترادف و متضاد apparatus kit tools
  • 1.Everyone should bring the necessary equipment for camping in the mountains.
    1. همه باید وسایل لازم برای اردو در کوهستان را به همراه بیاورند.
  • 2.Take care when using old electrical equipment.
    2. وقتی از وسایل برقی قدیمی استفاده می‌کنید، مراقب باشید.
piece of equipment
وسیله
  • a useful piece of equipment for the kitchen
    یک وسیله مفید برای آشپزخانه
electrical equipment
وسایل [ابزار] برقی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان