Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . وسایل
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
equipment
/ɪˈkwɪp.mənt/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
وسایل
ابزار
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تجهیزات
دم و دستگاه
وسیله
لوازم
مترادف و متضاد
apparatus
kit
tools
1.Everyone should bring the necessary equipment for camping in the mountains.
1. همه باید وسایل لازم برای اردو در کوهستان را به همراه بیاورند.
2.Take care when using old electrical equipment.
2. وقتی از وسایل برقی قدیمی استفاده میکنید، مراقب باشید.
piece of equipment
وسیله
a useful piece of equipment for the kitchen
یک وسیله مفید برای آشپزخانه
electrical equipment
وسایل [ابزار] برقی
تصاویر
کلمات نزدیک
equip
equinox
equine
equilibrium
equilateral triangle
equipped
equisized
equitable
equitably
equitation
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان