Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تداعی کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to evoke
/ɪˈvoʊk/
فعل گذرا
[گذشته: evoked]
[گذشته: evoked]
[گذشته کامل: evoked]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تداعی کردن
زنده کردن (خاطرات، احساسات و ...)، خطور کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تداعی کردن
1.a detergent designed to evoke the fresh smell of summer meadows
1. یک مایع شوینده طراحی شده تا بوی تازگی دشتهای تابستانی را تداعی کند
2.That smell always evokes memories of my old school.
2. آن بو همیشه باعث میشود خاطراتی از مدرسه قدیمیام زنده شود.
تصاویر
کلمات نزدیک
evocative
evince
evil-doer
evil spirit
evil eye
evolution
evolutionary
evolve
ewe
ex
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان