[فعل]

to evoke

/ɪˈvoʊk/
فعل گذرا
[گذشته: evoked] [گذشته: evoked] [گذشته کامل: evoked]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تداعی کردن زنده کردن (خاطرات، احساسات و ...)، خطور کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تداعی کردن
  • 1.a detergent designed to evoke the fresh smell of summer meadows
    1. یک مایع شوینده طراحی شده تا بوی تازگی دشت‌های تابستانی را تداعی کند
  • 2.That smell always evokes memories of my old school.
    2. آن بو همیشه باعث می‌شود خاطراتی از مدرسه قدیمی‌ام زنده شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان