[اسم]

execution

/ˌeksɪˈkjuːʃn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اعدام

معادل ها در دیکشنری فارسی: اعدام
  • 1.He faced execution by hanging for murder.
    1. او به خاطر قتل با حکم اعدام رو به رو شد.
  • 2.Over 200 executions were carried out last year.
    2. بیش از 200 اعدام در سال گذشته انجام شد.

2 اجرا ایفا، انجام

معادل ها در دیکشنری فارسی: اجراء اقامه انجام ادا
مترادف و متضاد implementation
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان