[فعل]

to execute

/ˈeksɪkjuːt/
فعل گذرا
[گذشته: executed] [گذشته: executed] [گذشته کامل: executed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اعدام کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اعدام کردن
  • 1.He was executed for treason.
    1. او به‌خاطر خیانت ملی اعدام شد.

2 (اثر هنری) خلق کردن

  • 1.Picasso also executed several landscapes at Horta de San Juan.
    1. پیکاسو همچنین چندین منظره از "هورتا د سن خوآن" خلق کرده‌است.

3 اجرا کردن انجام دادن

  • 1.The crime was very cleverly executed.
    1. جرم هوشمندانه انجام شده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان