[فعل]

to expand

/ɪkˈspænd/
فعل گذرا
[گذشته: expanded] [گذشته: expanded] [گذشته کامل: expanded]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 گسترش دادن افزایش دادن

مترادف و متضاد enlarge increase in size condense contract shrink
to expand something
چیزی را گسترش دادن
  • 1. There are no plans to expand the local airport.
    1. هیچ برنامه‌ای برای گسترش فرودگاه محلی وجود ندارد.
  • 2. We will expand our business as soon as we locate a new building.
    2. ما کسب‌و‌کارمان را به‌محض مستقر شدن در ساختمان جدید، گسترش خواهیم داد.

2 منبسط شدن انبساط یافتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: آماس کردن
  • 1.Metals expand when they are heated.
    1. وقتی به فلزات حرارت داده شود، منبسط می‌شوند.
  • 2.Water expands as it freezes.
    2. آب وقتی منجمد می‌شود انبساط می‌یابد.

3 افزایش یافتن گسترده شدن، زیاد شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: افزایش یافتن
  • 1.A child's vocabulary expands through reading.
    1. (دایره) واژگان کودک از طریق مطالعه گسترده می‌شود.
  • 2.Student numbers are expanding rapidly.
    2. تعداد دانش‌آموزان به سرعت در حال افزایش است.
[عبارات مرتبط]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان