[اسم]

expression

/ɪkˈspreʃ.ən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 حالت (چهره یا چشم) نگاه

معادل ها در دیکشنری فارسی: حالت قیافه
مترادف و متضاد appearance impression look
  • 1.His expression changed from surprise to one of amusement.
    1. حالت چهره او از تعجب به لذت [خوشی] تغییر کرد.
  • 2.The expression in her eyes told me something was wrong.
    2. حالت چشمانش به من گفت [از حالت چشمانش فهمیدم] که مشکلی وجود دارد.
  • 3.There was a worried expression on her face.
    3. نگاه [حالت] نگرانی در چهره‌اش بود.
a sad expression
نگاهی/حالتی غمگین
  • There was a sad expression in his eyes.
    چشمانش حالتی غمگین داشتند.
an expression of amazement/disbelief/horror
حالت/نگاه شگفت‌زده/ناباور/وحشت‌زده

2 اصطلاح عبارت

معادل ها در دیکشنری فارسی: اصطلاح
مترادف و متضاد idiom phrase saying term
  • 1.He uses a lot of informal expressions.
    1. او از عبارات عامیانه زیادی استفاده می‌کند.
  • 2.Her writing is full of colorful expressions.
    2. نوشته‌های او پر از اصطلاحات جالب است.

3 بیان ابراز

معادل ها در دیکشنری فارسی: ابراز اظهار بیان تعبیر
مترادف و متضاد declaration dissemination utterance
freedom of expression
آزادی بیان
  • Freedom of expression is a basic human right.
    آزادی بیان یک حق اساسی بشر است.
an expression of sympathy/thanks/regret/support ...
ابراز همدردی/تشکر/پشیمانی/حمایت و ...
  • 1. I decided to go to the meeting as an expression of support.
    1. تصمیم گرفتم به‌عنوان ابراز حمایت به آن جلسه بروم.
  • 2. The letter was an expression of sympathy.
    2. آن نامه یک ابراز همدردی بود.
to give expression to something
چیزی را بیان/ابراز کردن
  • 1. It's better to give expression to your anger, rather than hiding it.
    1. بهتر است عصبانیتت را بیان کنی، به جای اینکه آن را پنهان کنی.
  • 2. Only in his dreams does he give expression to his fears.
    2. تنها در رویاهایش ترس‌هایش را ابراز می‌کند.
to find expression in something
در چیزی ابراز/بیان شدن
  • The poet's anger finds expression in the last verse of the poem.
    خشم شاعر در بیت آخر شعر ابراز می‌شود.

4 عبارت (ریاضی) صورت

5 طرز بیان

مترادف و متضاد diction phrasing wording
  • 1.The testimony of musicians who worked with him proves that his overwhelming concern was with expression.
    1. شهادت [تصدیق] موسیقیدان‌هایی که با او کار کردند اثبات می‌کند که نگرانی زیاد او در طرز بیان بود.

6 آب و تاب (در موسیقی یا اجرا) حس و حال، شور و حال

مترادف و متضاد force power spirit
  • 1.She plays the violin with great expression.
    1. او با شور و حال زیادی ویلن می‌نوازد.
  • 2.Try to put a little more expression into it!
    2. سعی کن کمی آب و تاب بیشتری به آن بدهی!
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان