Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . حالت (چهره یا چشم)
2 . اصطلاح
3 . بیان
4 . عبارت (ریاضی)
5 . طرز بیان
6 . آب و تاب (در موسیقی یا اجرا)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
expression
/ɪkˈspreʃ.ən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
حالت (چهره یا چشم)
نگاه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حالت
قیافه
مترادف و متضاد
appearance
impression
look
1.His expression changed from surprise to one of amusement.
1. حالت چهره او از تعجب به لذت [خوشی] تغییر کرد.
2.The expression in her eyes told me something was wrong.
2. حالت چشمانش به من گفت [از حالت چشمانش فهمیدم] که مشکلی وجود دارد.
3.There was a worried expression on her face.
3. نگاه [حالت] نگرانی در چهرهاش بود.
a sad expression
نگاهی/حالتی غمگین
There was a sad expression in his eyes.
چشمانش حالتی غمگین داشتند.
an expression of amazement/disbelief/horror
حالت/نگاه شگفتزده/ناباور/وحشتزده
2
اصطلاح
عبارت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اصطلاح
مترادف و متضاد
idiom
phrase
saying
term
1.He uses a lot of informal expressions.
1. او از عبارات عامیانه زیادی استفاده میکند.
2.Her writing is full of colorful expressions.
2. نوشتههای او پر از اصطلاحات جالب است.
3
بیان
ابراز
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ابراز
اظهار
بیان
تعبیر
مترادف و متضاد
declaration
dissemination
utterance
freedom of expression
آزادی بیان
Freedom of expression is a basic human right.
آزادی بیان یک حق اساسی بشر است.
an expression of sympathy/thanks/regret/support ...
ابراز همدردی/تشکر/پشیمانی/حمایت و ...
1. I decided to go to the meeting as an expression of support.
1. تصمیم گرفتم بهعنوان ابراز حمایت به آن جلسه بروم.
2. The letter was an expression of sympathy.
2. آن نامه یک ابراز همدردی بود.
to give expression to something
چیزی را بیان/ابراز کردن
1. It's better to give expression to your anger, rather than hiding it.
1. بهتر است عصبانیتت را بیان کنی، به جای اینکه آن را پنهان کنی.
2. Only in his dreams does he give expression to his fears.
2. تنها در رویاهایش ترسهایش را ابراز میکند.
to find expression in something
در چیزی ابراز/بیان شدن
The poet's anger finds expression in the last verse of the poem.
خشم شاعر در بیت آخر شعر ابراز میشود.
4
عبارت (ریاضی)
صورت
5
طرز بیان
مترادف و متضاد
diction
phrasing
wording
1.The testimony of musicians who worked with him proves that his overwhelming concern was with expression.
1. شهادت [تصدیق] موسیقیدانهایی که با او کار کردند اثبات میکند که نگرانی زیاد او در طرز بیان بود.
6
آب و تاب (در موسیقی یا اجرا)
حس و حال، شور و حال
مترادف و متضاد
force
power
spirit
1.She plays the violin with great expression.
1. او با شور و حال زیادی ویلن مینوازد.
2.Try to put a little more expression into it!
2. سعی کن کمی آب و تاب بیشتری به آن بدهی!
تصاویر
کلمات نزدیک
express mail
express lane
express
expound
exposé
expressionism
expressionless
expressive
expressly
expresso
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان