[صفت]

faraway

/ˈfɑːrəweɪ/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دوردست دور، دورافتاده

معادل ها در دیکشنری فارسی: دور دوردست
مترادف و متضاد distant
  • 1.They traveled to faraway lands.
    1. آنها به سرزمین‌های دوردست سفر کردند.
a war in a faraway country
جنگی در یک کشور دوردست

2 پرت (حواس، نگاه) خواب‌آلود، خیال‌آلود

مترادف و متضاد distant
  • 1.There was a faraway look in her eyes.
    1. نگاهی خیال‌آلود در چشمانش بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان