[اسم]

fever

/ˈfivər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تب

معادل ها در دیکشنری فارسی: تب
مترادف و متضاد feverishness high temperature shivering
  • 1.Aspirin should help reduce the fever.
    1. آسپیرین باید به پایین آمدن تب کمک کند [آسپیرین باید تب را پایین بیاورد].
  • 2.He's got a headache and a slight fever.
    2. او سردرد و کمی تب دارد.

2 تب و تاب هیجان، شور، اضطراب

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان