[فعل]

to forage

/ˈfɔrɪʤ/
فعل گذرا
[گذشته: foraged] [گذشته: foraged] [گذشته کامل: foraged]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کاوش کردن کندوکاو کردن، دنبال آذوقه یا علوفه رفتن

مترادف و متضاد rummage
  • 1.units that were foraging a particular area.
    1. واحد [یگان] هایی که منطقه ای بخصوص را کاوش می کردند.
  • 2.When we got lost in the jungle, we foraged for berries order to survive.
    2. وقتیکه در جنگل گم شدیم، ما برای جان سالم بدر بردن به دنبال توت رفتیم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان