[اسم]

fortune

/ˈfɔːr.tʃən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پول کلان مبلغ هنگفت

  • 1.He lost a fortune gambling.
    1. او پول کلانی را در قمار از دست داد.
  • 2.His clothes cost a fortune.
    2. لباس‌های او مبلغ هنگفتی قیمت دارند.
  • 3.She made a fortune selling her story to the newspapers.
    3. او پول کلانی با فروش داستانش به روزنامه‌ها به‌دست آورد.

2 بخت شانس، اقبال

معادل ها در دیکشنری فارسی: اقبال بخت طالع
  • 1.I had the good fortune to meet her.
    1. از بخت خوبم با او ملاقات کردم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان