[اسم]

freewheel

/friwil/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دوچرخه‌سواری در سطح شیب‌دار (بدون پدال زدن)

[فعل]

to freewheel

/friwil/
فعل ناگذر
[گذشته: freewheeled] [گذشته: freewheeled] [گذشته کامل: freewheeled]

2 بدون رکاب زدن دوچرخه‌سواری کردن

  • 1.I freewheeled down the hill to the village.
    1. من بدون رکاب‌زدن از پایین تپه به روستا دوچرخه‌سواری کردم.

3 با دنده خلاص رفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: با دنده خلاص رفتن
  • 1.She was convinced that she saved a lot of petrol money by turning the engine off and freewheeling down the hill.
    1. او معتقد بود که با خاموش کردن موتور و با دنده خلاص رفتن تا پایین تپه، پول بنزین زیادی ذخیره کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان