[اسم]

frenzy

/ˈfrenzi/
قابل شمارش
[جمع: frenzies]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 آشفتگی حالت جنون آمیز، جنون

معادل ها در دیکشنری فارسی: تب و تاب
مترادف و متضاد fit
  • 1.In a frenzy , the teenager overturned every drawer while searching for the car keys.
    1. در حالتی جنون آمیز، نوجوان برای پیدا کردن سوئیچ ماشین، تک تک کشوها را زیر و رو کرد دنبال
  • 2.She tore the letter open in a frenzy.
    2. او با آشفتگی نامه را پاره و باز کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان