[اسم]

frequency

/ˈfrikwənsi/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تناوب تکرار

معادل ها در دیکشنری فارسی: بسامدی
  • 1.The frequency of cancer-related deaths near the factory is being investigated.
    1. تناوب مرگ‌های ناشی از سرطان در نزدیکی آن کارخانه، مورد بررسی قرار گرفته است.
  • 2.The frequency of fatal accidents has gone down.
    2. تناوب تصادفات مرگبار کاهش یافته است.

2 بسامد (فیزیک) فرکانس

معادل ها در دیکشنری فارسی: بسامد فرکانس
high-frequency sounds
صداهای فرکانس بالا
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان