Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . آشوب
2 . نگران بودن (برای مسائل بیارزش)
3 . زیادی توجه کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
fuss
/fʌs/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
آشوب
المشنگه، قیلوقال
معادل ها در دیکشنری فارسی:
های و هوی
ولوله
1.He does what he's told without any fuss.
1. او بدون هیچ قیلوقالی هرکاری به او گفته میشود را انجام میدهد.
2.He makes a fuss when I’m five minutes late.
2. وقتی [هربار که] من پنج دقیقه دیر میکنم، او آشوب به پا میکند.
[فعل]
to fuss
/fʌs/
فعل ناگذر
[گذشته: fussed]
[گذشته: fussed]
[گذشته کامل: fussed]
صرف فعل
2
نگران بودن (برای مسائل بیارزش)
جوش زدن، بیخود استرس داشتن
1.Stop fussing!
1. اینقدر نگران نباش!
3
زیادی توجه کردن
1.They love to fuss over their grandchildren.
1. آنها عاشق زیادی توجه کردن به نوههایشان هستند.
2.They were fussing over all the details of the party.
2. آنها زیادی داشتند به جزئیات آن مهمانی توجه میکردند.
تصاویر
کلمات نزدیک
fusion
fusillade
fusilier
fuselage
fusebox
fussily
fussiness
fussy
fustian
futile
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان