[اسم]

gall

/gɔl/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پررویی گستاخی

  • 1.I almost admired the utter gall of the man.
    1. من تقریبا گستاخی تمام عیار مرد را تحسین کردم.
  • 2.They had the gall to complain!
    2. آن‌ها آن‌قدر گستاخی داشتند که شکایت کنند.

2 تلخی نفرت، انزجار

  • 1.he was filled with gall.
    1. او پر از انزجار بود.
  • 2.His words were full of venom and gall.
    2. کلمات او پر از زهر و تلخی بودند.

3 آماس (گیاهان)

4 زردآب صفرا

معادل ها در دیکشنری فارسی: صفرا
  • 1.Jones died Monday at age 51 of complications after gall bladder surgery.
    1. "جونز" در روز دوشنبه در 51 سالگی به‌خاطر مشکلات بعد از عمل زردآب مثانه فوت کرد.
  • 2.She had an operation to remove a stone from her gall bladder.
    2. او عملی داشت تا سنگ صفرای کلیه‌اش را خارج کند.
[فعل]

to gall

/gɔl/
فعل گذرا
[گذشته: galled] [گذشته: galled] [گذشته کامل: galled]

5 آزردن دلخور کردن، عصبانی کردن

  • 1.It galls me to have to apologize to her.
    1. اینکه مجبور باشم از او معذرت بخواهم من را آزار می‌دهد.
  • 2.t galled him to have to sit impotently in silence.
    2. اینکه مجبور باشد عاجزانه در سکوت بنشیند عصبانی‌اش می‌کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان