Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . جمعآوری کردن
2 . گرد آمدن
3 . فهمیدن
4 . زیاد کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to gather
/ˈgæðər/
فعل گذرا
[گذشته: gathered]
[گذشته: gathered]
[گذشته کامل: gathered]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
جمعآوری کردن
گردآوری کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جمعآوری کردن
جمع کردن
گردآوری کردن
1.I went to several libraries to gather information about the plans.
1. من به چند کتابخانه رفتم تا اطلاعاتی درباره نقشهها گردآوری کنم.
2.We gathered blueberries from the bushes.
2. ما از بوتهها بلوبری جمع کردیم.
2
گرد آمدن
جمع شدن، اجتماع کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جمع شدن
1.A crowd had gathered to hear her speak.
1. جمعیتی برای شنیدن سخنرانی (کردن) او گرد آمده بودند [جمع شده بودند].
3
فهمیدن
فکر کردن، حدس زدن، نتیجهگیری کردن
مترادف و متضاد
conclude
infer
understand
1.I gather that you know my sister.
1. فکر کنم [حدس میزنم که] خواهر مرا بشناسی.
2.I gathered that they were old friends.
2. فهمیدم [نتیجهگیری کردم] که آنها دوستهای قدیمی بودند.
4
زیاد کردن
افزایش دادن
1.Finally, the train began to gather speed, and we were on our way.
1. بالاخره، قطار سرعتش را زیاد کرد و ما راه افتادیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
gateway
gatepost
gatefold
gated community
gated
gather evidence
gatherer
gathering
gauche
gaudily
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان