[قید]

generally

/ˈdʒen.rə.li/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 معمولاً غالباً

معادل ها در دیکشنری فارسی: نوعا
مترادف و متضاد habitually normally routinely typically usually occasionally sporadically
  • 1.I generally wake up early.
    1. من معمولاً زود بیدار می‌شوم.

2 به‌طور کلی عموماً

معادل ها در دیکشنری فارسی: عموما به طور کلی
  • 1.Generally my health is very good.
    1. به‌طور کلی سلامت من بسیار خوب است.
  • 2.He is generally believed to be their best player.
    2. او عموماً بهترین بازیکن آنها پنداشته می‌شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان