Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . حرکت
2 . کار
3 . اشاره کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
gesture
/ˈʤɛsʧər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
حرکت
ژست، اشاره (با سر و دست)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اشاره
مترادف و متضاد
indication
motion
sign
signal
1."All this is mine," she said with a sweeping arm gesture.
1. او با حرکت شدید دستش گفت: «اینها همه مال من است».
2.She made a rude gesture at the other driver.
2. او اشاره بیادبانهای به راننده دیگر کرد.
2
کار
رفتار، عمل
مترادف و متضاد
act
action
deed
1.It would be a nice gesture to invite her to dinner.
1. کار خوبی است که او را به شام دعوت کنی.
[فعل]
to gesture
/ˈʤɛsʧər/
فعل ناگذر
[گذشته: gestured]
[گذشته: gestured]
[گذشته کامل: gestured]
صرف فعل
3
اشاره کردن
مترادف و متضاد
gesticulate
give a sign
indicate
signal
1.She asked me to sit down and gestured toward a chair.
1. از من خواست که بنشینم و به صندلیای اشاره کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
gesticulation
gesticulate
gestation
gerund
gertrude
get
get a blowout
get a break
get a chance
get a charley horse
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان