[اسم]

gesture

/ˈʤɛsʧər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 حرکت ژست، اشاره (با سر و دست)

معادل ها در دیکشنری فارسی: اشاره
مترادف و متضاد indication motion sign signal
  • 1."All this is mine," she said with a sweeping arm gesture.
    1. او با حرکت شدید دستش گفت: «اینها همه مال من است».
  • 2.She made a rude gesture at the other driver.
    2. او اشاره بی‌ادبانه‌ای به راننده دیگر کرد.

2 کار رفتار، عمل

مترادف و متضاد act action deed
  • 1.It would be a nice gesture to invite her to dinner.
    1. کار خوبی است که او را به شام دعوت کنی.
[فعل]

to gesture

/ˈʤɛsʧər/
فعل ناگذر
[گذشته: gestured] [گذشته: gestured] [گذشته کامل: gestured]

3 اشاره کردن

مترادف و متضاد gesticulate give a sign indicate signal
  • 1.She asked me to sit down and gestured toward a chair.
    1. از من خواست که بنشینم و به صندلی‌ای اشاره کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان