[فعل]

to gesticulate

/dʒeˈstɪkjuleɪt/
فعل ناگذر
[گذشته: gesticulated] [گذشته: gesticulated] [گذشته کامل: gesticulated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 با ژست فهماندن با سر و دست اشاره کردن

  • 1.He gesticulated wildly at the clock.
    1. او وحشیانه با سر و دست به ساعت اشاره کرد.
  • 2.She was shouting and gesticulating from the other side of the road.
    2. او از آن طرف جاده داشت فریاد می زد و با ژست چیزی را می فهماند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان