[جمله]

get off one's back

/gɛt ɔf wʌnz bæk/

1 دست از سر کسی برداشتن کسی را به حال خود گذاشتن

informal
مترادف و متضاد get off one's case get off one's tail
  • 1.I'm tired of your criticism, Bill. Get off my back.
    1. من از انتقاد های تو خسته شدم، "بیل". دست از سرم بردار.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان