Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . (باشدت) تابیدن
2 . چشمغره رفتن
3 . نور شدید
4 . چشمغره
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to glare
/glɛr/
فعل ناگذر
[گذشته: glared]
[گذشته: glared]
[گذشته کامل: glared]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
(باشدت) تابیدن
1.The sun glared down on the desert sand.
1. خورشید باشدت بر شنهای بیابان تابید.
2
چشمغره رفتن
چپچپ نگاه کردن، با عصبانیت نگاه کردن
1.He glared at the children.
1. او به بچهها چشمغره رفت.
[اسم]
glare
/glɛr/
غیرقابل شمارش
3
نور شدید
تابش [نور] خیره کننده
the glare of the car’s headlights
نور شدید چراغهای جلوی آن اتومبیل
4
چشمغره
نگاه خیره و خشمگینانه
1.I tried to say something, but he gave me a glare.
1. سعی کردم چیزی بگویم، اما او به من چشمغره رفت.
تصاویر
کلمات نزدیک
glandular fever
glanders
gland
glancing
glance
glaring
glasgow
glass
glass bead
glass blower
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان