[اسم]

goal

/goʊl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 گل

معادل ها در دیکشنری فارسی: گل
  • 1.We won by three goals to one.
    1. ما سه (گل) به یک (گل) بردیم.
to score a goal
گل زدن
  • 1. Brinkworth scored the winning goal.
    1. "برینک ورث" گل پیروزی را زد.
  • 2. He scored two goals in the second half.
    2. او در نیمه دوم دو گل زد.
winning goal
گل پیروزی

2 دروازه [ورزش]

  • 1.Terry headed the ball towards the goal.
    1. "تری" با سر توپ را به سمت دروازه زد.

3 هدف

معادل ها در دیکشنری فارسی: هدف مقصد کام
مترادف و متضاد aim end objective target
  • 1.Andy's goal is to run in the New York Marathon.
    1. هدف "اندی" این است که در (مسابقه) ماراتن نیویورک بدود.
to achieve/attain a goal
به هدف رسیدن/دست یافتن
  • Do you think I'll be able to achieve my goal of losing 10 pounds?
    آیا فکر می‌کنی من می‌توانم به هدفم که کم کردن 10 پوند (وزن) است، دست یابم؟
to set a goal
هدف تعیین کردن
  • Always set realistic goals for yourself.
    همیشه برای خودت اهداف واقع‌بینانه تعیین کن.
ultimate goal
هدف نهایی
  • Our ultimate goal must be the preservation of the environment.
    هدف نهایی ما باید حفظ محیط زیست باشد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان