[فعل]

to grasp

/græsp/
فعل گذرا
[گذشته: grasped] [گذشته: grasped] [گذشته کامل: grasped]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 محکم گرفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: محکم گرفتن
مترادف و متضاد grip
  • 1.Claire grasped my arm to stop herself from falling.
    1. "کلر" بازوی مرا محکم گرفت تا از افتادن خود جلوگیری کند ["کلر" دست مرا محکم گرفت تا نیفتد].

2 فهمیدن درک کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: درک کردن دریافتن ملتفت شدن فهمیدن
مترادف و متضاد understand
  • 1.He couldn’t grasp what I was saying.
    1. او چیزی که من می‌گفتم را نمی‌فهمید [او نتوانست بفهمد که من چه می‌گویم].
  • 2.I have never been able to grasp the concept of infinity.
    2. هرگز قادر به فهمیدن مفهوم بی‌پایانی نبوده‌ام.
[اسم]

grasp

/græsp/
غیرقابل شمارش

3 دست چنگ

  • 1.The ball fell from my grasp.
    1. آن توپ از دستم افتاد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان