[اسم]

handicap

/ˈhændikæp/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 معلولیت نقص عضو

معادل ها در دیکشنری فارسی: نقص عضو
مترادف و متضاد disability
  • 1.Despite her handicap, Jane is able to hold down a full-time job.
    1. علی‌رغم معلولیتش، "جین" می‌تواند یک شغل تمام وقت داشته باشد.

2 مانع اشکال

  • 1.Not being able to drive is a real handicap.
    1. قادر به رانندگی نبودن مانع بزرگی است.

3 آوانس (گلف) ارفاق، امتیاز

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان