Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . کلاس پیشرفته
2 . سپاسنامه (برای شاگردان برتر)
3 . شرافت
4 . افتخار
5 . احترام گذاشتن
6 . افتخار کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
honor
/ˈɑːnər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
کلاس پیشرفته
کلاس اضافی
an honors course/class
کلاس پیشرفته/اضافی
I took an honors class in English.
من یک کلاس پیشرفته در زبان انگلیسی برداشتم.
2
سپاسنامه (برای شاگردان برتر)
لوح تقدیر، لوح افتخار
3
شرافت
شرف، آبرو
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آبرو
حرمت
حیثیت
ناموسی
ناموس
شرافت
شرف
عزت
honor of something/somebody
شرف چیزی/کسی
We fought for the honor of our country.
برای شرف کشورمان جنگیدیم.
national/family/personal ... honor
آبروی ملی/خانوادگی/شخصی و...
a man of honor
مردی با شرافت
4
افتخار
معادل ها در دیکشنری فارسی:
افتخار
وقار
سرافرازی
سربلندی
to be an honor to do something
انجام کاری باعث افتخار بودن/افتخار بزرگی بودن
1. It was a great honor to be invited to the White House.
1. دعوت شدن به کاخ سفید، افتخار بزرگی بود.
2. It's an honor to be the team captain.
2. کاپیتان تیم بودن، باعث افتخار است.
the guest of honor
مهمان افتخاری
The actress was guest of honor at the launch.
هنرپیشه خانم مهمان افتخاری مراسم معرفی بود.
in honor of somebody/something
به افتخار کسی/چیزی
There is a party tonight in honor of our visitors.
امشب، مهمانیای به افتخار مهمانانمان [بازدیدکنندگانمان] برگزار خواهد شد.
[فعل]
to honor
/ˈɑːnər/
فعل گذرا
[گذشته: honored]
[گذشته: honored]
[گذشته کامل: honored]
صرف فعل
5
احترام گذاشتن
احترام قائل شدن
مترادف و متضاد
respect
to honor somebody
به کسی احترام گذاشتن
we should honor our parents.
ما باید به والدینمان احترام بگذاریم.
to honor somebody with something
با چیزی به کسی احترام گذاشتن
The President honored us with a personal visit.
رئیسجمهور با بازدید شخصی به ما احترام گذاشت [برای ما احترام قائل شد].
6
افتخار کردن
to be/feel honored (to do something)
افتخار کردن (برای انجام کاری)
I was honored to have been mentioned in his speech.
من افتخار کردم از اینکه در سخنرانیاش از من اسم برده شد.
I’d be honored
باعث افتخار من است [با کمال میل]
‘Would you be my best man?’ ‘I’d be honoured.’
«ساقدوش من میشوی؟» «باعث افتخارم است [با کمال میل].»
تصاویر
کلمات نزدیک
honolulu
honker
honk
hong kong
honeysuckle
honor roll
honorable
honorably
honorary
honored
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان